معنی کوهی در جنوب ایران

حل جدول

عربی به فارسی

جنوب

جنوب , جنوبی , بسوی جنوب , نیم روز

فارسی به عربی

جنوب

جنوب

فرهنگ فارسی آزاد

جنوب

جَنُوب، جهت مقابل شَمال (چون در ایران قبله به سمت جنوب است لذا گاهی رو به جنوب را رو به قبله نیز می گویند و دیگر آن که اغلب جُنُوب تلفظ می کنند در حالی که جُنُوب جمعِ جَنْب است)،

لغت نامه دهخدا

کوهی

کوهی. (ص نسبی) منسوب به کوه. (ناظم الاطباء). منسوب به کوه. جبلی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). مقابل دشتی: بادام کوهی. بزکوهی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
برادرکه بُد مر تو را سی وهشت
پلنگان کوهی و شیران دشت.
فردوسی.
ز برگ گیاهان کوهی خورَد
چو ما را به مردم همی نشمرد.
فردوسی.
گر شیرخواره لاله ٔ سرخ است پس چرا
چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر.
منوچهری.
و به نوبنجان نخجیر کوهی باشد بیش از اندازه. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 147). || مردمی را نیز گویند که در کوهستان می باشند. (برهان) (آنندراج). مردم کوهستانی. (ناظم الاطباء). مردمی که در کوهستان زندگی کنند. (فرهنگ فارسی معین): کوفج مردمانیند بر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند. (حدود العالم). و هم در این سال اسفهسالار محمدبن دشمن زار را علاءالدوله لقب نهادند پسر کاکو ابوالعباس دشمن زار خال سیده و ایشان کوهی بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 402). || (اِ) آلوی کوهی را گویند، و به عربی زعرورخوانند. (برهان) (آنندراج). زعرور و کوهیج. (ناظم الاطباء). این درخت را که زالزالک هم می نامند در جنوب خراسان هنوز هم به صورت گُهِج تلفظ می کنند. و رجوع به کوهیج شود. || قوهی، و آن نام پارچه و جامه ای است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

جنوب

[مقابلِ شمال] (جغرافیا) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد،
[مجاز] شهرها و سرزمین‌های واقع در جنوب کشور،
[مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب می‌وزد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

جنوب

نیمروز

کلمات بیگانه به فارسی

جنوب

نیمروز

مترادف و متضاد زبان فارسی

جنوب

قبله، نیمروز، جهات، نواحی، پهلوها، کنارها،
(متضاد) شمال

معادل ابجد

کوهی در جنوب ایران

568

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری